گلدونه خونه ماگلدونه خونه ما، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

مــــــــــــادرانـــــــــــــــــــه

برف

اولین برف بعد از تولدت جدا از اون روزی که بعد از زایمان آوردیمت خونه مصادف بود با 10 ماه و 27 روزگیت یعنی 11 بهمن برف زیبایی شهر رو پوشوند و ما با هم برف رو لمس کردیم سردیش رو با دستهای کوچکت لمس کردی و تعجب کردی دوستش داشتی ولی انگار اون گلوله برف دستهاتو کرخ کرده بود و فوری انداختیش رو زمین. الان دو روزه که برف میاد و تو هر وقت که من می رم از پنجره بیرون را نگاه کنم می چسبی به پام و می خوای که بغلت کنم و تو هم برف رو ببینی. منم پنجره رو باز می کنم باد سرد به همراه دونه های برف به صورت من و تو می خورند و تو خوشحال میشی و با دستهات بیرونو نشون می دی و منظورت اینه که ببرمت بیرون. ...
13 بهمن 1392

نفس راحت

امتحانات تموم شده و اکنون بیشتر وقتم را با دلبندم می گذرانم. اکنون مسلط تر راه می رود. دیگر کتابها را پاره نمی کند و آنها را ورق می زند. وقتی گیره یا سنجاق مویش را می بیند با دستانش آنها را می گیرد و با لبخندی که نشانگر توانایی اش است آن را بر روی موهای زیبایش می گذارد. جورابهای کوچکش را هم بر روی پاهای ظریفش می گذارد و وانمود می کند که گویی آنها را می پوشد و من می خندم و تحسینش می کنم. چقدر هر روز متفاوت تر از دیروز است و چقدر زمان زود می گذرد عاشق آیفون تصویری، پریز برق است و دوست دارد در را بازکند و خودش چراغها را خاموش و روشن کند و مدام انگشتان کوچکش به این و آن اشاره می کند. وقتی پدرش از سرکار برمی گردد برایش ناز می کند و رویش را ...
5 بهمن 1392
1